انقلاب اسلامي، انقلاب آزادي عقل و گسستگي تقليد (1)
انقلاب اسلامي، انقلاب آزادي عقل و گسستگي تقليد (1)
انقلاب اسلامي، انقلاب آزادي عقل و گسستگي تقليد (1)
نويسنده:دکترسيد حميد روحاني*
آيا پديده انقلاب اسلامي تا بدين اندازه که معصرانش مي پندارند خارق العاده است. اهميت راستين وسرشت واقعي اين انقلاب چه بود ؟ انقلاب چه چيزي را به چالش کشيد؟ چه نظامي را نابود کرد وچه چيزي را آفريد؟
هدف انقلاب اسلامي ايران تنها دگرگوني صورت قديم نظام سلطنتي نبود، بلکه مي خواست کل ساختار اجتماعي ايران را قبل از انقلاب نابود کند. بنابراين ضروري بود که عليه همه قدرت هاي تثبيت شده در چنين جامعه اي به مبارزه برخاسته وهمه امتيازهاي به رسميت شناخته شده براي بسياري از جريان ها، افکار وانديشه ها را براندازد وبه کار همه تشريفات پادشاهي وشاخصه هاي سلطنتي پايان دهد وشيوه هاي زندگي وميثاق هاي جديدي را بنا نهد.
يکي از نخستين اقدامات انقلاب اسلامي وامام خميني (ره)،در جهت خلاصي ذهن مردم از برداشت هاي نظم شاهشاهي، در هم کوبيدن برداشت هاي فرمانبري از اقتدار رژيم پيشين و سپردن امور به دست مردم و وادار کردن جامعه به انديشه و تفکر پيرامون راه هاي رسيدن به يک جامعه آزاد، آباد و انساني بود.
اگر چه اين اقدم در ابتدا منجر به هرج و مرج انقلابي شد، اما در زير اين سطح ظاهرا پر هرج ومرج يک قدرت گسترده متمرکز درحال شکل گيري بود که همه قدرت هاي پراکنده وضعيف تر را در يک ساختار نظم سياسي جديد تحت عنوان نظريه ولايت فقيه بود.
رژيم مشروطه سلطنتي واستبداد پادشاهي به مردم ايران آموخته بود که سلطنت وديعه اي است الهي که از طرف خداوند به اعقاب ذکور يک خاندان به صورت مادام العمر واگذار شده است. چون وچرا کردن در عقلانيت ومشروعيت سلطنت به مثابه چون وچرا کردن در فرمان الهي است واطاعت از آن واگذاري همه امور به دست پادشاهي يک فريضه ديني است. شبه روشنفکران طرفدار مشروطه پس از پيروزي نهضت مشروطيت تمام اقتدار خود را براي قانوني کردن اين اصل در نظام مشروطيت به کار گرفتند و توانستند اين ادعاي ضد عقلي وضداسلامي را به عنوان يک اصل قانوني وابطال ناپذير در فصول و اصول قانون اساسي مشروطيت بگنجانند.
تداوم سلسله پادشاهي در يک خانواده مشخص که تا آن تاريخ در ايرن هيچ گاه جنبه شرعي وقانوني نداشت توسط جريان هاي شبه روشنفکري عصر قاجاري ودوره پهلوي لباس شرع وقانون بر تن کرد وبرتمام مقدرات مردم ايران حاکم شد وانديشه وتفکر در ميان نخبگان ايراني را از ريشه خشکاند. گفتمان " چه فرمان يزدان چه فرمان شاه " به صورت يک گفتمان رسمي توسط نخبگان شبه روشنفکر تحصيل کرده غرب ونويسندگان دربار قاجاري و پهلوي، به صورت يک گفتمان رسمي بر ساير گفتمان هاي سياسي – ديني غلبه يافت و بوي تقديس هر آنچه به نوعي وابسته به دربار بود در سراسر ايران بر هر رنگ وبويي غالب شد.
امام خميني (ره) چه در آن دوراني که به عنوان يک روحاني آگاه در مقابل انحرافات ديني و سياسي شبه روشنفکران دست پرورده نظام سلطنتي مثل کسروي، حکمي زاده، شريعت سنگلجي و غيره که کمر به تحريف و نابودي احکام و معارف اسلامي بسته و از طرف حکومت پهلوي ماموريت داشتند پايه هاي عقايد اسلامي مردم را متزلزل سازند و چه در آن دروراني که مستقيما به عنوان يک رهبر ديني – سياسي وارد صحنه مبارزه با نظام شاهنشاهي شد، متوجه سياست هاي رژيم پهلوي وسياستمداران ونويسندگان وابسته به دربار در القاي مشروعيت بخشي نظام پادشاهي در ذهن وانديشه مردم ايران گرديد. لذا مهم ترين وظيفه اي که امام از همان سال هاي بعد از سقوط رضاخان در سرلوحه مبارزات فکري وسياسي خود قرار داد، شالوده شکني گفتمان هاي مشروعيت عقلي وديني نظام سلطنتي بود.
چنين کاري از ناحيه امام به منزله عطف توجه به کانوني ترين نقطه قوت نظام مشروطه سلطنتي وقلب اين نظام بود. کاري که هيچ يک از جريان هاي سياسي چپ وراست نه شجاعت دست زدن به آن را داشتند، نه موافق آن بودند ونه تئوري هاي لازم را براي مقابله با آن در اختيار داشتند.
درک اهميت و عظمت اقدامات امام در مقابله با سيطره گفتمان سلطنتي در ايران شايد برا ي ما که امروزه زير فشاري فکري، سياسي ونظامي چنين رژيمي قرار نداريم کار دشواري باشد.
اما آنهايي که شرايط پس از نهضت مشروطيت وحاکميت جريان هاي غرب گراي سلطنت طلب را در ايران لمس کردند و سيطره وحشت آور و خفقان زاي حکومت پهلوي اول و دوم را از نزديک مشاهده کردند و فشارهاي فکري – سياسي شبه روشنفکران مدافع و مروج نظام استبداد سلطنتي و يا سکولاريسم غرب گراي ضد ديني را در محيط علمي، دانشگاهي، پژوهشي و سياسي ايران دوران پهلوي با تمام وجود خود درک کردند مي دانند که تهاجم به نقطه مرکزي چنين رژيمي کار ساده اي نبود.
همه آنهايي كه به نام جريان هاي چپ و راست در ايران مبارزه سياسي مي کردند، به ندرت و شايد هيچ گاه مبارزه را متوجه نظام سلطنتي وشخصي شاه –نه به عنوان يک شخص بلکه در مقام نماينده تفکر يک جريان پر قدرت فکري – سياسي که ريشه در غرب داشت –نمي کردند. مهم ترين برنامه هاي مخالفت سياسي اين جريان ها واحزاب يا سازمان ها، مخالفت با يک نخست وزير، نماينده مجلس، قانون مصوب و امثال اينها بود. اما وقتي امام خميني (ره) وارد صحنه مبارزات سياسي شد از همان ابتدا توجه همه را به ماهيت ضد عقلي، ضد ديني و پوسيده نظام شاهنشاهي کرد.
امام مي دانست تا اين نظم متزلزل نگردد، هرگونه تغييري، تغيير فريبنده و سطحي خواهد بود و کارساز نمي باشد. امام در رساله کشف اسرار که پس از شهريور 1320به چاپ رسيد و اولين بيانيه رسمي فکري – سياسي ايشان در حوزه فعاليت هاي سياسي است، زمزمه ها و زمينه هاي عدم عقلانيت و مشروعيت نظام شاهنشاهي را به عنوان يک آرمان سياسي مورد نقد وترديد قرار مي دهد وتلاش مي کند که از فرآيند نقادي نظام پادشاهي، به الگوي اسلامي مشخص در نسبت بين سياست وشريعت دست يابد:
مجتهدين هيچ وقت با نظام مملکت وبا استقلال ممالک اسلامي مخالفت نکردند، فرضا که اين قوانين را برخلاف دستورات خدايي بدانند و حکومت را جائرانه تشخيص دهند باز مخالفت با آن نکرده و نمي کنند، زيرا که اين نظام پوسيده را باز بهتر مي دانند از نبودنش و لهذا حدود ولايت و حکومت را که تعييين مي کنند بيشتر از چند امر نيست. از اين جهت فتوا و قضاوت و دخالت در حفظ مال صغير و قاصر ودر بين آنها هيچ اسمي از حکومت نيست و ابداً از سلطنت اسمي نمي برند با آنکه جز سلطنت خدايي، همه سلطنت ها بر خلاف مصلحت مردم و جور است و جز قانون خدايي، همه قوانين باطل و بيهوده، است ولي آنها همين بيهوده را هم تا نظام بهتري نشود تاسيس کرد، محترم مي شمارند و لغو نمي کنند. (1)
آنهايي كه داراي عقل سياسي هستند مي دانند که امام در بسياري از مباحث رساله کشف اسرار که در پاسخ به سياست هاي فرهنگي ضد ديني حکومت پهلوي و چهره هاي مدافع سلطنت چون: حکمي زاده، کسروي، شريعت سنگلجي و غيره نگاشته است با زيرکي تمام نه تنها بنيادهاي نظام سلطنتي را نظامي بر خلاف مصلحت مردم و حکومت جور معرفي مي کند، بلکه به چند مساله مهم و سوالات اساسي در نسبت بين سياست و شريعت نيز پاسخ مي گويد:
1. از نظر دين اسلام وجود حکومت در جامعه براي جلوگيري از هرج و مرج حتي اگر اين حکومت، حکومت جور باشد امري ضروري است و اسلام با هرج و مرج و آنارشيسم سياسي ضديت کامل دارد.
2. آنچه علماي دين تا به آن روز در حوزه حدود ولايت و حکومت مطرح کرده اند، همه آن چيزهايي نيست که در اين رابطه وجود دارد، بلکه مباحث آنها در فتوا و قضاوت و دخالت در امور عامه مردم است به اقتضاي شرايطي که در آن قرار دارند.
3. جز حکومت وسلطنت خدايي هه سلطنت ها بر خلاف مصلحت مردم است.
4. جز قانون خدايي، همه قوانين باطل وبيهوده است.
5. امکان تاسيس نظام بهتر، امکاني نيست که مسلمانان در فکر آن نباشند.
امام از همان ابتداي ورود به صحنه سياست بنيادهاي نظريه سياسي خود را مشخص مي کند. در فلسفه سياسي امام جايي براي سلطنت، سلطان، خاندان سلطنتي و اعوان وانصار آنها وجود ندارد. شاه برخلاف گفتمان هاي رايج " اولوالامر " نيست.
آنچه بايد مورد برسي خرد قرار دهيم آن است که اين اولوالامر چه کساني هستند وبايد چگونه اشخاصي باشند؟ بعضي مي گويند که آنها پادشاهان و امرا هستند، خدا واجب کرده بر مردم که اطاعت و پيروي کننند از سلاطين و پادشاهان خود، چنانچه در زمان مصطفي کمال پاشا رئيس جمهور ترکيه و رضاخان شاه ايران آنها را اولوالامر مي دانستند.
.... اينک ما از عقل خداداده داوري مي خواهيم. خداي جهان پيغمبر اسلام را فرستاده با هزاران احکام آسماني و پايه حکومت خود را بر اصل توحيد و عدالت بنا نهاد ومردم را به چيزهايي امر کرد واز چيزهايي نهي کرد وپس از کوشش هاي فراوان وتعليم کردن واجرا کردن دستورات خدا، همين خدا که پايه عدل را در جهان با فداکاري هاي مسلمانا ن استوار نمود و از ستمکاري ها وبي عفتي ها آن طور جلوگيري کرده، به مردم امر کند که بايد همه اطاعت کنيد از آتاترک که مي گويد دين در مملکت رسميت ندارد؟ همه مي دانند که با دينداران چه کارها کرد و با مردم چه ستمکاري ها نمود. چه بي عفتي ها درترکيه به جريان انداخت وچه مخالفت ها با دين خدا کرد. يا بگويد بايد از پهلوي اطاعت کنيد که همه ديديد چه کرد و براي ريشه کن نمودن دين اسلام چه کوشش ها کرد. (2)
امام عقل مملو از عادت مردم وحتي نخبگان سياسي را عقلي نمي داند که توانايي نقادي و تحليل سياست ها و شعارهايي مثل چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه را داشته باشد، عقل عادت، عقل معاش، عقل عافيت طلبي وعاقبت سوزي است. بزرگ ترين دستاورد انديشه هاي سياسي امام خميني (ره) در شالوده شکني گفتمان رسمي سياست، نقادي عقل عادت در حوزه هاي سياسي–اجتماعي بود.
عقل عادت مردم ايران ونخبگان فکري وسياسي تا قبل از انقلاب اسلامي، تصور مي کرد که هيچ حکومتي جز پادشاهي در ايران امکان تحقق ندارد، مقدس مآبي و دينداري ايجاب مي کند که روحانيت ودين رابطه اي با سياست نداشته باشند، شاه و خاندان سلطنتي داراي فره ايزدي بوده وآرمان شاهنشاهي آرماني است که چون و چرا کردن در آن را نتوان برتافت، ملت ايران ملتي عقب افتاده است وبايد در بسياري از امور خود از غرب و مستشاران غربي تقليد کند، رشد و توسعه، آزادي و حقوق بشر و دموکراسي چيزي جز اطاعت بي چون و چرا از الگوهاي غربي نيست، دانشمندان، تحصيل کرده ها، صنعت کاران و جوانان ايراني استعداد درست کردن يک آفتابه را نيز ندارند و همه اين امور را بايد به اروپاييان و امريکاييان واگذار کرد. تبيين، تفسير و تعريف مفاهيم، توليد علم در حوزه هاي مختلف علوم حتي در علوم انساني و تعيين استانداردهاي توليد علم در استعداد ايرانيان نيست و بايد به خارج از کشور منتقل شود و ايرانيان اگر هم قرار است چيزي ياد بگيرند بايد به خارج بروند، تفسير دين، تاريخ، فرهنگ، اعتقادات، باورها و ساير محصولات فرهنگي ايراني معتمد نيست و در اين رابطه بايد به نمونه هاي خارجي استناد کرد، ايراني ها مردمي خرد گريز، عقل ستيز، استبداد پذير، خود مدار، بي فرهنگ، فاقد پشتوانه فکري وفلسفي وغيره مي باشند.
اينها نمونه هايي از باورهاي موجود در عقل عادت مردم ايران و نخبگان جامعه بوده که امام خميني (ره) ابتدا به نقادي آن برخاست و سپس در انقلاب اسلامي شالوده هاي اين عقل را بر هم زد.
دستاورد عمده و پايدار انقلا ب اسلامي سرکوبي نهادهاي شاهنشاهي و غرب گرايي در ايران مي توان نام برد. يعني همان نهادهايي که در سده ها بر بيشتر ادوار تاريخي ايران و جهان اسلام چيرگي بي چون و چرا داشتند و راه را براي هر گونه رشد، توسعه، آزادي و عدالت مسلمانان مسدود کرده بودند.
انقلاب اسلامي برآن شده بود که به جاي اين نهادها، نظام اجتماعي و سياسي نويني با تکيه بر شريعت اسلام بنشاند که هم ساده تر و يکنواخت تر و هم مبتني بر مفهوم برادري، عدالت، آزادي و جمهوري اسلامي براي ايران و صلح براي همه انسان ها بود. همين اهداف به تنهايي براي ايجاد يک انقلاب تام وتمام کافي بود، زيرا گذشته از آنکه نهادهاي قديمي شاهنشاهي هنوز در بافت نهادهاي مذهبي وسياسي ايران رخنه داشت، بلکه محرک رشته هايي از افکار، احساسات و آداب و رسومي بودند که از اين نهادها هواداري مي کردند و در عقل عادت مردم و جامعه لانه داشتند. از اينرو هيچ چيز جز يک عمل انقلابي نمي توانست خانه امن عقل عادت را ويران وآن را يکسره از ميان بردارد. نتيجه اين شد که انقلاب اسلامي از ناحيه کساني که پاسدار حريم عقل عادت جامعه بودند شديدتر از آنچه عملا بود نمايانده شد وبايد هم چنين مي شد، چون آنچه امام خميني وانقلاب اسلامي را نابود مي کرد سراسر اعتقادات خشک سياسي، اجتماعي، فرهنگي و فکري نظام شاهنشاهي بود. عقل جامعه اي که صدها سال منعقد شده بود شرايط آزادي را به دست آورد. انسان وقتي به مرتبه عقل خالي از عادت مي رسد در معرض مجهولات وسوالات زيادي قرار مي گيرد. انقلاب اسلامي با وجود بنيادي بودن دگرگوني هايش، در مقابل عقل عادت نظام شاهنشاهي کار پيچيده ودشواري پيش رو دارد. هنوز دگرگوني هاي اين انقلاب از آنچه عموما مي پندارند و يا بايد باشد، بسيار کمتر است. انقلاب اسلامي يک انقلاب ريشه اي است آنچه عملا تا اين مرحله انجام داده است خالي کردن ذهن جامعه از عادت هاي نظام پيشين وپس مانده هاي آن است وانقلاب هنوز در حال عمل است، هنوز جامعه درگير عادت هاي نظم گذشته، خلق وخوي خود کامگي بر خاسته از عادت نظام شاهنشاهي است.
هدف انقلاب اسلامي ايران تنها دگرگوني صورت قديم نظام سلطنتي نبود، بلکه مي خواست کل ساختار اجتماعي ايران را قبل از انقلاب نابود کند. بنابراين ضروري بود که عليه همه قدرت هاي تثبيت شده در چنين جامعه اي به مبارزه برخاسته وهمه امتيازهاي به رسميت شناخته شده براي بسياري از جريان ها، افکار وانديشه ها را براندازد وبه کار همه تشريفات پادشاهي وشاخصه هاي سلطنتي پايان دهد وشيوه هاي زندگي وميثاق هاي جديدي را بنا نهد.
يکي از نخستين اقدامات انقلاب اسلامي وامام خميني (ره)،در جهت خلاصي ذهن مردم از برداشت هاي نظم شاهشاهي، در هم کوبيدن برداشت هاي فرمانبري از اقتدار رژيم پيشين و سپردن امور به دست مردم و وادار کردن جامعه به انديشه و تفکر پيرامون راه هاي رسيدن به يک جامعه آزاد، آباد و انساني بود.
اگر چه اين اقدم در ابتدا منجر به هرج و مرج انقلابي شد، اما در زير اين سطح ظاهرا پر هرج ومرج يک قدرت گسترده متمرکز درحال شکل گيري بود که همه قدرت هاي پراکنده وضعيف تر را در يک ساختار نظم سياسي جديد تحت عنوان نظريه ولايت فقيه بود.
رژيم مشروطه سلطنتي واستبداد پادشاهي به مردم ايران آموخته بود که سلطنت وديعه اي است الهي که از طرف خداوند به اعقاب ذکور يک خاندان به صورت مادام العمر واگذار شده است. چون وچرا کردن در عقلانيت ومشروعيت سلطنت به مثابه چون وچرا کردن در فرمان الهي است واطاعت از آن واگذاري همه امور به دست پادشاهي يک فريضه ديني است. شبه روشنفکران طرفدار مشروطه پس از پيروزي نهضت مشروطيت تمام اقتدار خود را براي قانوني کردن اين اصل در نظام مشروطيت به کار گرفتند و توانستند اين ادعاي ضد عقلي وضداسلامي را به عنوان يک اصل قانوني وابطال ناپذير در فصول و اصول قانون اساسي مشروطيت بگنجانند.
تداوم سلسله پادشاهي در يک خانواده مشخص که تا آن تاريخ در ايرن هيچ گاه جنبه شرعي وقانوني نداشت توسط جريان هاي شبه روشنفکري عصر قاجاري ودوره پهلوي لباس شرع وقانون بر تن کرد وبرتمام مقدرات مردم ايران حاکم شد وانديشه وتفکر در ميان نخبگان ايراني را از ريشه خشکاند. گفتمان " چه فرمان يزدان چه فرمان شاه " به صورت يک گفتمان رسمي توسط نخبگان شبه روشنفکر تحصيل کرده غرب ونويسندگان دربار قاجاري و پهلوي، به صورت يک گفتمان رسمي بر ساير گفتمان هاي سياسي – ديني غلبه يافت و بوي تقديس هر آنچه به نوعي وابسته به دربار بود در سراسر ايران بر هر رنگ وبويي غالب شد.
امام خميني (ره) چه در آن دوراني که به عنوان يک روحاني آگاه در مقابل انحرافات ديني و سياسي شبه روشنفکران دست پرورده نظام سلطنتي مثل کسروي، حکمي زاده، شريعت سنگلجي و غيره که کمر به تحريف و نابودي احکام و معارف اسلامي بسته و از طرف حکومت پهلوي ماموريت داشتند پايه هاي عقايد اسلامي مردم را متزلزل سازند و چه در آن دروراني که مستقيما به عنوان يک رهبر ديني – سياسي وارد صحنه مبارزه با نظام شاهنشاهي شد، متوجه سياست هاي رژيم پهلوي وسياستمداران ونويسندگان وابسته به دربار در القاي مشروعيت بخشي نظام پادشاهي در ذهن وانديشه مردم ايران گرديد. لذا مهم ترين وظيفه اي که امام از همان سال هاي بعد از سقوط رضاخان در سرلوحه مبارزات فکري وسياسي خود قرار داد، شالوده شکني گفتمان هاي مشروعيت عقلي وديني نظام سلطنتي بود.
چنين کاري از ناحيه امام به منزله عطف توجه به کانوني ترين نقطه قوت نظام مشروطه سلطنتي وقلب اين نظام بود. کاري که هيچ يک از جريان هاي سياسي چپ وراست نه شجاعت دست زدن به آن را داشتند، نه موافق آن بودند ونه تئوري هاي لازم را براي مقابله با آن در اختيار داشتند.
درک اهميت و عظمت اقدامات امام در مقابله با سيطره گفتمان سلطنتي در ايران شايد برا ي ما که امروزه زير فشاري فکري، سياسي ونظامي چنين رژيمي قرار نداريم کار دشواري باشد.
اما آنهايي که شرايط پس از نهضت مشروطيت وحاکميت جريان هاي غرب گراي سلطنت طلب را در ايران لمس کردند و سيطره وحشت آور و خفقان زاي حکومت پهلوي اول و دوم را از نزديک مشاهده کردند و فشارهاي فکري – سياسي شبه روشنفکران مدافع و مروج نظام استبداد سلطنتي و يا سکولاريسم غرب گراي ضد ديني را در محيط علمي، دانشگاهي، پژوهشي و سياسي ايران دوران پهلوي با تمام وجود خود درک کردند مي دانند که تهاجم به نقطه مرکزي چنين رژيمي کار ساده اي نبود.
همه آنهايي كه به نام جريان هاي چپ و راست در ايران مبارزه سياسي مي کردند، به ندرت و شايد هيچ گاه مبارزه را متوجه نظام سلطنتي وشخصي شاه –نه به عنوان يک شخص بلکه در مقام نماينده تفکر يک جريان پر قدرت فکري – سياسي که ريشه در غرب داشت –نمي کردند. مهم ترين برنامه هاي مخالفت سياسي اين جريان ها واحزاب يا سازمان ها، مخالفت با يک نخست وزير، نماينده مجلس، قانون مصوب و امثال اينها بود. اما وقتي امام خميني (ره) وارد صحنه مبارزات سياسي شد از همان ابتدا توجه همه را به ماهيت ضد عقلي، ضد ديني و پوسيده نظام شاهنشاهي کرد.
امام مي دانست تا اين نظم متزلزل نگردد، هرگونه تغييري، تغيير فريبنده و سطحي خواهد بود و کارساز نمي باشد. امام در رساله کشف اسرار که پس از شهريور 1320به چاپ رسيد و اولين بيانيه رسمي فکري – سياسي ايشان در حوزه فعاليت هاي سياسي است، زمزمه ها و زمينه هاي عدم عقلانيت و مشروعيت نظام شاهنشاهي را به عنوان يک آرمان سياسي مورد نقد وترديد قرار مي دهد وتلاش مي کند که از فرآيند نقادي نظام پادشاهي، به الگوي اسلامي مشخص در نسبت بين سياست وشريعت دست يابد:
مجتهدين هيچ وقت با نظام مملکت وبا استقلال ممالک اسلامي مخالفت نکردند، فرضا که اين قوانين را برخلاف دستورات خدايي بدانند و حکومت را جائرانه تشخيص دهند باز مخالفت با آن نکرده و نمي کنند، زيرا که اين نظام پوسيده را باز بهتر مي دانند از نبودنش و لهذا حدود ولايت و حکومت را که تعييين مي کنند بيشتر از چند امر نيست. از اين جهت فتوا و قضاوت و دخالت در حفظ مال صغير و قاصر ودر بين آنها هيچ اسمي از حکومت نيست و ابداً از سلطنت اسمي نمي برند با آنکه جز سلطنت خدايي، همه سلطنت ها بر خلاف مصلحت مردم و جور است و جز قانون خدايي، همه قوانين باطل و بيهوده، است ولي آنها همين بيهوده را هم تا نظام بهتري نشود تاسيس کرد، محترم مي شمارند و لغو نمي کنند. (1)
آنهايي كه داراي عقل سياسي هستند مي دانند که امام در بسياري از مباحث رساله کشف اسرار که در پاسخ به سياست هاي فرهنگي ضد ديني حکومت پهلوي و چهره هاي مدافع سلطنت چون: حکمي زاده، کسروي، شريعت سنگلجي و غيره نگاشته است با زيرکي تمام نه تنها بنيادهاي نظام سلطنتي را نظامي بر خلاف مصلحت مردم و حکومت جور معرفي مي کند، بلکه به چند مساله مهم و سوالات اساسي در نسبت بين سياست و شريعت نيز پاسخ مي گويد:
1. از نظر دين اسلام وجود حکومت در جامعه براي جلوگيري از هرج و مرج حتي اگر اين حکومت، حکومت جور باشد امري ضروري است و اسلام با هرج و مرج و آنارشيسم سياسي ضديت کامل دارد.
2. آنچه علماي دين تا به آن روز در حوزه حدود ولايت و حکومت مطرح کرده اند، همه آن چيزهايي نيست که در اين رابطه وجود دارد، بلکه مباحث آنها در فتوا و قضاوت و دخالت در امور عامه مردم است به اقتضاي شرايطي که در آن قرار دارند.
3. جز حکومت وسلطنت خدايي هه سلطنت ها بر خلاف مصلحت مردم است.
4. جز قانون خدايي، همه قوانين باطل وبيهوده است.
5. امکان تاسيس نظام بهتر، امکاني نيست که مسلمانان در فکر آن نباشند.
امام از همان ابتداي ورود به صحنه سياست بنيادهاي نظريه سياسي خود را مشخص مي کند. در فلسفه سياسي امام جايي براي سلطنت، سلطان، خاندان سلطنتي و اعوان وانصار آنها وجود ندارد. شاه برخلاف گفتمان هاي رايج " اولوالامر " نيست.
آنچه بايد مورد برسي خرد قرار دهيم آن است که اين اولوالامر چه کساني هستند وبايد چگونه اشخاصي باشند؟ بعضي مي گويند که آنها پادشاهان و امرا هستند، خدا واجب کرده بر مردم که اطاعت و پيروي کننند از سلاطين و پادشاهان خود، چنانچه در زمان مصطفي کمال پاشا رئيس جمهور ترکيه و رضاخان شاه ايران آنها را اولوالامر مي دانستند.
.... اينک ما از عقل خداداده داوري مي خواهيم. خداي جهان پيغمبر اسلام را فرستاده با هزاران احکام آسماني و پايه حکومت خود را بر اصل توحيد و عدالت بنا نهاد ومردم را به چيزهايي امر کرد واز چيزهايي نهي کرد وپس از کوشش هاي فراوان وتعليم کردن واجرا کردن دستورات خدا، همين خدا که پايه عدل را در جهان با فداکاري هاي مسلمانا ن استوار نمود و از ستمکاري ها وبي عفتي ها آن طور جلوگيري کرده، به مردم امر کند که بايد همه اطاعت کنيد از آتاترک که مي گويد دين در مملکت رسميت ندارد؟ همه مي دانند که با دينداران چه کارها کرد و با مردم چه ستمکاري ها نمود. چه بي عفتي ها درترکيه به جريان انداخت وچه مخالفت ها با دين خدا کرد. يا بگويد بايد از پهلوي اطاعت کنيد که همه ديديد چه کرد و براي ريشه کن نمودن دين اسلام چه کوشش ها کرد. (2)
امام عقل مملو از عادت مردم وحتي نخبگان سياسي را عقلي نمي داند که توانايي نقادي و تحليل سياست ها و شعارهايي مثل چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه را داشته باشد، عقل عادت، عقل معاش، عقل عافيت طلبي وعاقبت سوزي است. بزرگ ترين دستاورد انديشه هاي سياسي امام خميني (ره) در شالوده شکني گفتمان رسمي سياست، نقادي عقل عادت در حوزه هاي سياسي–اجتماعي بود.
عقل عادت مردم ايران ونخبگان فکري وسياسي تا قبل از انقلاب اسلامي، تصور مي کرد که هيچ حکومتي جز پادشاهي در ايران امکان تحقق ندارد، مقدس مآبي و دينداري ايجاب مي کند که روحانيت ودين رابطه اي با سياست نداشته باشند، شاه و خاندان سلطنتي داراي فره ايزدي بوده وآرمان شاهنشاهي آرماني است که چون و چرا کردن در آن را نتوان برتافت، ملت ايران ملتي عقب افتاده است وبايد در بسياري از امور خود از غرب و مستشاران غربي تقليد کند، رشد و توسعه، آزادي و حقوق بشر و دموکراسي چيزي جز اطاعت بي چون و چرا از الگوهاي غربي نيست، دانشمندان، تحصيل کرده ها، صنعت کاران و جوانان ايراني استعداد درست کردن يک آفتابه را نيز ندارند و همه اين امور را بايد به اروپاييان و امريکاييان واگذار کرد. تبيين، تفسير و تعريف مفاهيم، توليد علم در حوزه هاي مختلف علوم حتي در علوم انساني و تعيين استانداردهاي توليد علم در استعداد ايرانيان نيست و بايد به خارج از کشور منتقل شود و ايرانيان اگر هم قرار است چيزي ياد بگيرند بايد به خارج بروند، تفسير دين، تاريخ، فرهنگ، اعتقادات، باورها و ساير محصولات فرهنگي ايراني معتمد نيست و در اين رابطه بايد به نمونه هاي خارجي استناد کرد، ايراني ها مردمي خرد گريز، عقل ستيز، استبداد پذير، خود مدار، بي فرهنگ، فاقد پشتوانه فکري وفلسفي وغيره مي باشند.
اينها نمونه هايي از باورهاي موجود در عقل عادت مردم ايران و نخبگان جامعه بوده که امام خميني (ره) ابتدا به نقادي آن برخاست و سپس در انقلاب اسلامي شالوده هاي اين عقل را بر هم زد.
دستاورد عمده و پايدار انقلا ب اسلامي سرکوبي نهادهاي شاهنشاهي و غرب گرايي در ايران مي توان نام برد. يعني همان نهادهايي که در سده ها بر بيشتر ادوار تاريخي ايران و جهان اسلام چيرگي بي چون و چرا داشتند و راه را براي هر گونه رشد، توسعه، آزادي و عدالت مسلمانان مسدود کرده بودند.
انقلاب اسلامي برآن شده بود که به جاي اين نهادها، نظام اجتماعي و سياسي نويني با تکيه بر شريعت اسلام بنشاند که هم ساده تر و يکنواخت تر و هم مبتني بر مفهوم برادري، عدالت، آزادي و جمهوري اسلامي براي ايران و صلح براي همه انسان ها بود. همين اهداف به تنهايي براي ايجاد يک انقلاب تام وتمام کافي بود، زيرا گذشته از آنکه نهادهاي قديمي شاهنشاهي هنوز در بافت نهادهاي مذهبي وسياسي ايران رخنه داشت، بلکه محرک رشته هايي از افکار، احساسات و آداب و رسومي بودند که از اين نهادها هواداري مي کردند و در عقل عادت مردم و جامعه لانه داشتند. از اينرو هيچ چيز جز يک عمل انقلابي نمي توانست خانه امن عقل عادت را ويران وآن را يکسره از ميان بردارد. نتيجه اين شد که انقلاب اسلامي از ناحيه کساني که پاسدار حريم عقل عادت جامعه بودند شديدتر از آنچه عملا بود نمايانده شد وبايد هم چنين مي شد، چون آنچه امام خميني وانقلاب اسلامي را نابود مي کرد سراسر اعتقادات خشک سياسي، اجتماعي، فرهنگي و فکري نظام شاهنشاهي بود. عقل جامعه اي که صدها سال منعقد شده بود شرايط آزادي را به دست آورد. انسان وقتي به مرتبه عقل خالي از عادت مي رسد در معرض مجهولات وسوالات زيادي قرار مي گيرد. انقلاب اسلامي با وجود بنيادي بودن دگرگوني هايش، در مقابل عقل عادت نظام شاهنشاهي کار پيچيده ودشواري پيش رو دارد. هنوز دگرگوني هاي اين انقلاب از آنچه عموما مي پندارند و يا بايد باشد، بسيار کمتر است. انقلاب اسلامي يک انقلاب ريشه اي است آنچه عملا تا اين مرحله انجام داده است خالي کردن ذهن جامعه از عادت هاي نظام پيشين وپس مانده هاي آن است وانقلاب هنوز در حال عمل است، هنوز جامعه درگير عادت هاي نظم گذشته، خلق وخوي خود کامگي بر خاسته از عادت نظام شاهنشاهي است.
پينوشتها:
* مورخ انقلاب اسلامي
1. امام خميني، کشف الاسرار، تهران، محمد، ص 186.
2. امام خميني، همان، ص 109.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}